۶ اسفند ۱۳۹۷، ۹:۱۵

با دعوت نشر چشمه؛

«بی‌پناه» به بازار نشر آمد/آواره‌هایی که در جنگل زندگی می‌کنند

«بی‌پناه» به بازار نشر آمد/آواره‌هایی که در جنگل زندگی می‌کنند

رمان «بی‌پناه» نوشته اولیویه آدام با ترجمه مارال دیداری توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «بی‌پناه» نوشته اولیویه آدام نویسنده فرانسوی، به‌تازگی با ترجمه مارال دیداری توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دویست و هفتاد و هفتمین عنوان داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ می‌کند. مجموعه‌داستان «گذر از زمستان» دیگر کتابی است که این ناشر از نویسنده مذکور به چاپ رسانده است.

رمان «بی‌پناه» در سال ۲۰۰۷ چاپ شد. نویسنده کتاب پیش رو، چهار سال بر سر نوشتن یا ننوشتن‌اش جنگ درونی و کلنجار داشته است. او می‌گوید انتخاب با من نبود. سرانجام تسلیم شدم اما چیزی که از همان ابتدا از آن مطمئن بودم، ماری شخصیت اصلی و راوی داستان بود که از اول همراه من بود.

این رمان هم مانند دیگر آثار نویسنده، با فاصله کمی از انتشار تبدیل به فیلم‌نامه شد و فیلم سینمایی «مامان دیوانه است» با اقتباس از آن ساخته شد. این فیلم در سال ۲۰۰۷ برنده جایزه تلویزیون فرانسه و بهترین فیلم‌نامه فستیوال روشل شد.

اولیویه آدام متولد سال ۱۹۷۴ در حومه پاریس است. نقدهای زیادی به آثار این نویسنده وارد شده و دربرگیرنده این مفهوم بوده‌اند که فضای داستان‌هایش کمابیش مشابه، سیاه و تاریک، تلخ و سرد، غمگین و پرخشونت است. رمان «بی‌پناه» او درباره افرادی است که شاید دیگران، در گذشته فقط در تیتر روزنامه‌ها، صفحه حوادث یا اخبار رادیوتلویزیون چیزی درباره‌شان شنیده یا دیده بودند. مهاجران آفریقایی، عراقی، افغان و ایرانی ساکن در جنگلِ کاله، آن‌هایی که می‌خواهند نوع‌دوستی‌شان را نشان دهند یا ادای انسان‌دوستان را در بیاورند، آدم‌های بی‌اعتنا به جنگلی‌ها و آن‌هایی که از کنارشان عبور می‌کنند؛ همه در این رمان حضور دارند.

داستان «بی‌پناه» درباره آدم‌های توسری خورده‌ای است که گاهی خشونت و تندی زیادی در وجود خود انباشه کرده‌اند. راوی اصلی این رمان یک زن و یکی از همین آدم‌هاست.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

از آن‌ لحظه به بعد دیگر صدایش را نشنیدم. دیگر نه یک کلمه با من حرف زد نه نگاهم کرد، انگار به‌کل نامرئی شده بودم و مرا نمی‌دید. این‌جور کارها از او که اهل قهرکردن و لجبازی بود خوب برمی‌آمد، دهنش را می‌بست، چشم‌هایش هم کور می‌شد. این‌وضعیت می‌توانست چند روز طول بکشد، گاهی اوقات تقریبا یک هفته این‌طوری بود.

رفتم پایین توی آشپزخانه، چشم‌های بچه‌ها پف کرده بود و ردّ سفید شیر روی لب‌های‌شان مانده بود. لیز وقتی مرا دید با آن چشم‌های خیس و صدای ملتمسانه‌اش ازم پرسید عصر بعد از مدرسه خانه هستم یا نه. گفتم حتما فرشته‌کوچولوی من. البته که این‌جا هستم، برای شما همیشه هستم. با این‌که جواب درستی نبود ولی این را گفتم. این اواخر فقط گه‌گاهی آن‌ها را می‌دیدم.

بردم‌شان مدرسه و لیز دوباره پرسید آیا بعد از مدرسه خانه هستم، می‌آیم دنبال‌شان، پیش آن‌ها می‌مانم؟ گفتم بله و خوب فهمیدم که حرفم را باور نکرد. دست‌کم ده روزی بود که مارتین از مدرسه‌ می‌آوردشان و به درس و مشق‌شان می‌رسید تا استفان از سر کار برگردد و آن‌ها را تحویل بگیرد. محکم بغل‌شان کردم، سر و روی‌شان را غرق بوسه کردم اما آن‌ها مثل چوب خشک‌شان زده بود. از لوکا قول گرفتم که دیگر دعوا نکند. حتی با نیکلا. حتی اگر باز هم جلوِ همه بگوید که من هم‌خواب کوزوویایی‌ها شده‌ام. دیدم از حیاط مدرسه رد شدند. آسمان آن‌قدر گرفته بود گویی به‌زور خودش را نگه داشته بود و هر آن ممکن بود دوباره ببارد.

بعد برگشتم تا خانه را کمی مرتب کنم، باعجله کار می‌کردم، ضبط را روشن کردم، کارها را تند و فرز انجام می‌داد، به‌نظرم سخت نمی‌آمدند، برایم راحت و حتی لذت‌بخش بودند، توی یک‌ چشم‌به‌هم‌زدن تمام‌شان کردم، وقتی همه‌جا مرتب شد، رفتم بیرون.

این کتاب با ۱۶۲ صفحه، شمارگان۷۰۰ نسخه و قیمت ۲۰هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 4551304

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha